اولین سفر آرسام جووووووووون به مشهد
عزیز دلم
نانازم
آرسام جونم؛ دوشنبه هفته ای که گذشت عید قربان بوددایی وحید به همراه خانواده اومده بودن مشهد؛ منم خیلی دوست داشتم که هم داییم اینا رو ببینم هم شما دو تا وروجک رو ببرم حرم امام رضا
خب خدا کمک کرد و رفتیم؛ سفر کوچولو ولی خوبی بودخدا رو شکر
یکشنبه حوالی ظهر بود که رفتیم؛ غروب بود که دایی اینا رو دیدیم یه کار کوچولو بود که باید بابایی انجام میداد
از فامیلای من هیشکی شما رو ندیده بود؛ خیلی از دیدن شما دو تا خوشحال شدن
عکس های اولین سفر شما به مشهد
همین الان رسیدیم
تو ماشین بیشتر خوابیدی
جدیدا لبهات اینجوری میکنی
فکر کنم واسه دندونای خوشگلت گازشون میگیری
بغل زندایی؛ سر میز شام، هتل دایی اینا
بعد از شام؛ فضای باز بیرون هتل
سرد بود؛ کلاه شما رو فراموش کردم؛ بابایی سرت و با لباست پوشوند
بغل سمیرا جونی
دختر دایی من
عزیزم اومدیم حرم، خوابت برد
باغ پرندگان
بغل دایی وحید با آتریسا جوووووووون
عزیزدلم؛ دیگه خسته شده بودی؛ تا شب هم کلی اذیت شدی
هم خوابت می اومد و هم شیطون شده بودی، میخواستی که همه جا رو ببینی