آرسام جوووونم؛آرسام جوووونم؛، تا این لحظه: 8 سال و 1 روز سن داره

پسر اردیبهشتی ما

11 ماهگی آرسام جون

1396/1/26 17:51
نویسنده : مامی
723 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

سلام آرسام م

امروز

 

.: آرسام جووووووونم؛؛؛ تا این لحظه ، 11 ماه سن دارد :.

 عزیز دلم 11 ماهه شدی ؛ مبارکت باشه عشقمبوس

خیلی شیطون شدی نفسم؛ از دست شما وقتی بیداری لبتاپ نمی تونه روشن باشه، میگی بده به من، موس رو میخوایخندونکواسه همین ثبت خاطرات این ماه شما دیر شدچشمک

اولین مسافرتت، رفتی جنوب پسر قشنگمزیبا

با وجود همه ی خستگی هایی که واسه مامانی داشت؛ خیلی خوش گذشتبغل

فقط یه اشتباه شد؛ اون هم اینکه با قطار رفتیم؛ واسه خاطر گوش شما؛ ترسیدم با هواپیما بریمچشمک

خیلی اذیت شدیمغمگین

آرسام جونم رو پاهای مامانی خوابت بردهخواب تو قطاریمبغل

امسال اولین سالی بود که لحظه ی تحویل سال نو شما هم با ما بودیبوس

خونه مامان جون اینابغل

بهترین ها رو واستون آرزو دارمبغل

بوسعشق های منبوس

بعد از تحویل سال رفتیم خونه بابابزرگم اینا؛ امسال اولین سالی بود که مامان بزرگم نبود( روحشون شاد )

بعد از اونجا هم رفتیم خونه ی خاله ام اینا؛ جلوی خونه شون پارک هست؛ آبجی آتریسایی همین که دید قول گرفت که برگشتنی بره بازی کنهبغل

شما هم یه کوچولو بازی کردیزیبا

قربونت بشم؛ چقدر هم سرد بودبغل

جشن دندونی دیگه ای واسه شما گرفتیم؛ خونه مامان جون اینابغل

خیلی خوب بودبغل

عزیز دلم، اون روز 196/1/3 یعنی همون روز جشنت؛ واسه اولین بار بدون کمک بابایی و مامانی

ایستادیبوس

فداش بشه مامانیمحبت

ریسه ی هپی شمابغل

خوش آمدیدبغل

فلش به سمت دندونی آرسام جوووونبغل

کیک خوشگل شمابغل

همراه با ژله هابغل

داریم بر می گردیم؛ ایستگاه قطار اهواززیبا

فدا خنده ش بشم ؛ الهـیبوس

ساعت 5 رسیدیم خونه، الان هم بعد از یه حمام خوبهبغل

جمعه ی همون هفته، اولین بار رفتی شهربازی و سوار وسایل شدی نفسمبوس

آتریسا جونم روی ترامپولین، بپر بپر میکنهچشمک

لباس خوشگلت، هدیه ی مامان جونهبوس

دستشون درد نکنهبوسبابایی هم یه لباس داره عین شما؛ وقتی با هم می پوشین

همه میگن: ست کردین پدر و پسربغل

پسرم بزرگ شده، هزار ماشالله

صندلی ماشین آبجی رو که هیچوقت سوار نشد، واسه شما گذاشتم

تا موقع رانندگی یه وقت اذیت نشی بــــــــوس منبوس

همش به بابایی میگم: پسر صورتی دیده بودی تا حالاخندونک

جشن تولد آروین جون

یک سالگیت مبارک عزیز دلمبوس

قربون انجوری نگاه کردنت بشمبوس

اولین روزی که تو پارک سوار تاب شدی ناناسیبوس

آبجی آتریسا تابت میدهبغل

شیطونک من، یاد گرفتی کلاهت و از سرت بر میداریبغل

فدا چشات بشه مامانی، به چی اینجوری نگاه میکنیزیبا

دیروز بعد از ظهر دندونی مهدی جون، پسر عمه فریده بودبغل

شما بغل مامان بزرگیبغل

خیلی گرم بود، لباسهات و یکی، یکی درآوردمخندونک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)